فریاد نزدآتنا
فریاد زد؟ نمیدانم
فقط میدانم
فریادش خفقان شد میان ازدحام دیو سیرتان
فریادش به وسعت هیس تهمینه در گلو شکست
آتنا، گم شد میان هجمه ی ادراک و دیگر نیست
و دیگر رفت
و دیگر آسوده شد از آن نگاه هرزههای شهر
نه من هرگز نمیگویم که آنان گرگ و نامردن
شرف دارد همان گرگان نامرد بر این پستان بی سیرت
نه من هرگز نمیگویم
فقط فریاد خواهم زد که ای مه روی ِ معصوم،
نازنینم آتـنــــــــا
فریاد آرامت ڪنون زخمی شده بر تارک قلبم، زنهـــــــــار
#سید_جواد_قریشی
دوست مجازی من
میگویند با حضور در دنیای مجازی، افسرده میشوی، گوشهگیری و انزوا سراغت میآید.
اما؛
نه من میدانم که تو کی هستی نه تو
برای تو نمیدانم
اما برای من اصلا مهم نیست.
پیرمردی که خود را دخترکی جوان زدهای یا بانویی که خود را پسر
اصلا برایم مهم نیست.
در گوشهای خلوت، در انزوای کامل و دور از جامعه پوشالی واقعی به تو پناه میآورم. با لایک و کامنتت سر ذوق میآیم. صبحت را بخیر میگویم و تولدت را تبریک
خسته و درمانده از آدمهای واقعی که بهترین شان خنجری بر قلب میزند، به تو پناه میآورم.
در این دنیای مجازی دنیایی ساختهام، آن طور که دوست دارم. آن طور که دوست دارم. هیچ چیز جبر نیست و نمیدانی چه لذتی دارد به اختیار انتخاب کردن.
دیگر نمیگویم برادرم است دیگر؛ خوب است یا بد از خون و ریشه من است.
برادرم را خودم انتخاب میکنم. غیر قابل تحمل هم که شد، خودخوری نمیکنم. دیلت و تمام.
تمام. به همین راحتی. بدون هیچ خودآزاری یا خدای ناکرده خونریزی
دوست خوب مجازی من
در همین دنیا بمان
در دنیای واقعی، هیچ خبری نیست
دنیای واقعی فقط برای نفس کشیدن کافیست.
شاید برای شما اتفاق بیفتد
«مطلب فوق یک متن ادبی نیست و صرفاً جهت اطلاع رسانی نوشته شده است»
* وصیت نامه ی عادی قانونی است
بعد از فوت پدرم و اجرا گذاشتن وصیت نامه ی دستنویس ایشان از سوی همسرش (نامادری) فهمیدم که در محضر دادگاه، محضری یا دستنویس بودن آن مهم نیست و هرگونه دستخطی مبنی بر وصیت، شکایت، بدهی و ... که البته امضاء چند شاهد آن را معتبرتر میکند، قانونی و در مراجع قضایی قابل پیگرد میباشد.
این در حالی است که پدر من تصور میکرد وصیت نامه اگر محضری نباشد، اعتباری ندارد و فقط برای دلخوش کردن همسرش دستخطی را به وی داده بود. پدرم همیشه برای محضری کردن آن بیماری را بهانه میکرد و به ما نیز گوشزد میکرد که دستخطی که نزد اوست محضری نبوده و هیچ اعتباری ندارد.
خیلی از دوستان و آشنایان پدرم نیز چنین باوری داشته و حتی پس از فوت ایشان و احضاریه دادگاه معتقد بودند که همسرش راه به جایی نمیبرد و وصیتنامه ی عادی فاقد اعتبار است.
بر خود واجب دانستم تا از طریق نگارش این مطلب، اطلاع رسانی کنم تا دیگر سوء استفاده های این چنین صورت نگیرد و مشکلی که گریبان ما را گرفت برای دیگران اتفاق نیفتد. هم چنین موارد بسیاری وجود دارد که نسبت به آن اطلاعی نداشته که میکوشم نسبت به آن اطلاع رسانی کنم.
* احضاریه های مربوط به دیگران را دریافت نکنید.
شاید برایتان اتفاق بیفتد که مأمور دادگاه نامه ی احضاریه ی همسایه یا بستگان نزدیک را نزد شما بیاورد و شما نیز صرفاً برای کمک، نامه را دریافت و به شخص مورد نظر برسانید.
لازم است بدانید که با قبول نامه، زین پس هر احضاریه یا اخطاریه ای که از سوی آن دادگاه فرستاده میشود شما ملزم خواهید بود تا به دست شخص برسانید و حتی در صورت امتناع مأمور مذکور میتواند نامه را از لای در به داخل خانه بیاندازد.
پس قبل از گرفتن نامه های دادگاه که به شما مربوط نمیشود، لازم است بدانید که چندین احضاریه ی دیگر و پس از آن چندین اخطاریه در راه است. ضمن آن که اگر شخص مورد نظر در دادگاه حضور یابد و اظهار کند که نامه ای دریافت نکرده، شما محکوم خواهید شد.
«خیلی از مردم نسبت به چنین مسائلی اطلاع ندارند. لطفاً اطلاع رسانی کرده و ضمناً شما نیز با مواردی این چنین اگر مواجه شدید یا خود برای اطلاع دیگران اقدام و یا با اطلاع در قسمت نظرات، به دوستان دیگر اطلاع رسانی کنید. این مطلب ادامه دارد.»
دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا خدا را هم بنده نباشم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا بدهكارانم از طلبكاران بيشتر شوند. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا وقتي پشت فرمان ماشين هستم، چشمم مدام به آمپر بنزين نباشد و مجبور نباشم براي تهيهي پول بنزين مسافر سوار كنم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا وقت آشتي با زنم با دسته گل و شيريني به خانه بروم، تولدش را جشن بگيرم و سالگرد ازدواجمان را در رستوراني (خارج از شهر چه بهتر) يادآور شوم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا ديگر پشت چراغ قرمز در گرماي طاقت فرساي تابستان مجبور نباشم شيشههاي ماشينم را بالا بدهم كه مثلاً از كولر استفاده ميكنم؛ تا جلوي ديگر ماشينها آرزو كنم كه چراغ سبز شود مبادا از ريزش عرق از سر و كولم رانندههاي ديگر متوجهي موضوع شوند. آنقدر پولدار شوم تا به قول (مهسا شيرازي) راني را كه ميخورم به فكر پورهي چسبيده به ته قوطي نباشم كه نميدانم چرا هرگز جدا نميشود. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم تا ميوه را نوبرانه براي خانه بخرم. آنقدر پولدار شوم كه قيمت هر چه را قبل از خريد از فروشنده نپرسم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم كه با ليستي بلند به سوپر ماركت بروم و بگويم: «از فلان دو كيلو، فلان يك كيلو... دو تا هم از آن... شش تا از آن... دو كيسه برنج، روغن جامد و مايع... كاش گوشت و مرغ هم داشتي كه مجبور نميشدم دو چهارراه بالاتر بروم. بيزحمت به شاگردت بگو بزاره توي ماشين... همون شاسي بلنده» آه... دلم ميخواهد آنقدر پولدار بودم تا تعطيلات تابستاني را، نه در جزاير قناري كه در جزيرهي كيش خودمان به سر ميبردم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار بودم كه از معدل بيست فرزندم ترس به جانم نميافتاد كه چگونه برايش دوچرخهاي كه قول دادم بخرم. آن قدر پولدار بودم كه وقتي چشم همسرم به پيتزا فروشي ميافتد، حواسش را پرت نميكردم و دعوا راه نميانداختم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار بودم كه دلم براي بيپولي تنگ ميشد و به همسرم ميگفتم: «ببين آنها كه ندارند، چقدر با هم مهربانتر و صميميترند.» آنقدر پولدار ميشدم كه يك دوربين ديجيتال حرفهاي، آخرين ورژن با كليهي متعلقات از قبيل لنزها، فيلترها، نورها و يك سهپايهي ساچلر تهيه كنم. آنقدر پولدار كه صبح تصميم بگيرم و بعدازظهر در جادهي شمال يا جنوب باشيم. دلم ميخواهد آنقدر پولدار شوم كه براي يك بار هم كه شده سفارش پيتزا، كنتاكي يا هر غذاي گران چرب و نرم ديگر را تلفني سفارش بدهم. آن قدر پولدار شوم كه شوخي مُد روز بچه پولدارها را كه گوشيهاي موبايل خود را جمع كرده و به آسمان پرتاب ميكنند، در حاليكه گوشي يك ميليونيام در هوا تاب خورده و با زمين خُرد ميشود، تجربه كرده و فقط بگويم: «اه... خيلي بدي... منتظر يك تماس فوري بودم.» دلم ميخواهد آن قدر پولدار شوم كه هر روز با دوستانم با خيال راحت، بدون دغدغه از هزينهي تلفن تماس ميگرفتم و احوالشان را ميپرسيدم؛ گاهي دلم خيلي برايشان تنگ ميشود. دلم ميخواهد آن قدر پولدار ميشدم كه ديگر بعدازظهر هجدهم هر ماه پاي اخبار راديو و تلويزيون نمينشستم كه كي يارانهها را ميريزند. دلم ميخواست عروسي و شادماني ديگران آنقدر برايم خوفناك نبود كه براي لباس بچهها، كادوي عروس و داماد و شاباش چه كنم؟ آنقدر پولدار بودم كه وقتي وارد كتاب فروشي ميشوم، آن تعداد كتابي كه ميخواهم بدون توجه به قيمت پشت جلدش تهيه كنم. آنقدر پول داشتم كه وقتي دوستان و نزديكان به پول نياز داشتند، اولين گزينه باشم و يا اگر آخرين گزينه شدم از كلمهي ناخوشايند «شرمنده» استفاده نكنم. دلم ميخواهد آن قدر پولدار شوم كه وقتي براي گرفتن فال قهوه داشته باشم و ساعتي براي غيبت پشت سر هر كس و ناكس داشته باشم. دلم ميخواهد آن قدر پولدار شوم كه يك تاكسي كرايه كنم، دراختيار و هر كجا كه بروم بگويم همين جا بمان، برميگردم.
دلم ميخواهد آن قدر پولدار شوم كه غم نان نداشته باشم و ديگر هيچگاه شرمندگي جلوي زن و بچه را تجربه نكنم. دلم ميخواهد آن قدر پولدار شوم كه ...
این هم عکس فوژان.
فوژان در سال 1374 به دنیا آمد و تنها همدم و مونس روز و شبهای تنهاییام بود. تا قبل از ازدواجم هر شب کنار خودم میخوابید و از همهی رازها، غمها و اتفاقات زندگیام باخبر است. تمام دوستانی که از پیش من را میشناسند، فوژان رابه خاطر دارند و احوال پرسش هستند. عکسها را هم یکی از دوستان قدیمی خواسته ببیند.
این هم مرتضی است.
مرتضی در سال 1379 به دنیا آمد. مثل فوژان چشمان زیبا و نافذی دارد، اما خیلی گوش به بازی است. هر چه فوژان آرام و صبور است، مرتضی پر سروصدا و شیطون است. مرتضی خیلی به فوژان حسودی میکند و هر چه تلاش میکنم به او بفهمانم به اندازهی فوژان دوستش دارم، باور ندارد. خوشبختانه از زمان ازدواجم که توجهم به هر دویشان ـ البته متأسفانه ـ کمتر شده، بیشتر هوای فوژان را دارد و بیشتر اوقاتشان را با هم بازی میکنند.
1 ـ خدايا! امسال را سالي پر از شادي و شور گردان. همهي مريضهاي دنيا را شفاي عاجل عنايت كن و به خانوادههايي كه عزيزي از دست دادهاند، صبر و بردباري. هيچ كس را شرمندهي خانوادهاش نكن و ريشهي بيكاري، فساد، جنگ و همهي فتنههاي شيطاني را خشك كن.
2 ـ خدايا! در اين سال جديد، ياريم كن تا بُرج نسترنم را سريع تر به تمومش كنم. واحدهاي مجتمع را به قيمت بالا پيش فروش كنم. امسال هم نذر ميكنم به خانهات تشرف پيدا كنم. ديگر وسوسه نشده و لب به نجسي نزنم. بارالها! نذر ميكنم اگر ملك كلنگي پدريم فروش بشه، يك كيلو خُرما خيرات كنم و يك ماشين صفر واسه صبيهي مرحومه حاجيه خانم بخرم كه انشاالله اگر براي ثوابش البته، صيغهي من شدند، حرف و حديثي نباشه.
3 ـ يا خدا! امسال هم گذشت و زير هشتي، سال نو رو با هم بنديها گذروندم. دريغ از سيب هفت سين، حاليته. كاش ميتونستم يك سيب رو بو كنم، فقط بو كنم، حاليته. دلم ميخواست ميتونستم يه جا سير گريه كنم، حاليته. اي خدا، يعني ميشه سال ديگه، كنار خانوادهام، بابام، نه نهم سال رو نو كنم؟ خدايا! چي ميشه يك بارم صداي ما رو بشنوي. اگه چه صدامون خش داره، جنس مون خرابه، اما به خودت قسم دلمون صافه، حاليته. خلاف كرديم، تاوانش رو داديم. ديگه خارمون نكن نوكرتم. اين شب عيدي يعني خدا رو خوش مياد ما توي بند باشيم، اوني كه ما انگشت كوچيكهاش تو خلاف نميشيم كنار زن و بچهاش باشه، فقط به خاطر اين كه اون سند خونه داره گرو بزاره، من سند مستراح هم ندارم؟ خدائيش تو خدايي كه اون بالا نشستي؟ مصّبت رو شكر... ادعا داري كه جاي حق هم نشستي. ببخش، آق خدا. غلط كردم. دلم پُر بود يك گُهي خوردم. خدايا ميگن سر سفرهي هفت سين هر چي دعا كني، اجابت ميشه. ما كه، خودت ميدوني سفرهي هفت سين نداريم، همين سيم و سنجاق سر سفره رو با دل پاك از ما بپذير. من چيز زيادي نميخوام. همون دعاي سال قبل رو دارم، يادته؟ اي بابا مگه ميشه يادت باشه، ما هم چه توقعها داريم. دعاي سال قبل يه پاپتي خلافكار، اونم توي زندون كه صدات به پشت در هم نميرسه، مگه ميشه به عرش كبريايي تو برسه. بهرحال خدا جون ما غير تو كسي رو نداريم كه باهاش حرف بزنيم. درد دل كنيم يا سرش داد بزنيم، خودت كه ميدوني. فقط ازت ميخوام من رو ببخشي و عيد سال ديگه كنار خانوادهام باشم.
4 ـ او ماي گاد. ايشالله امسال كتي جون يه دكتر خوب بهم مُعرّفي كنه تا بينيام رو عمل كنم، چشم حسود بخيلها بتركه. بعدش برم دُبي، مسابقهي رقص، روي ممد خرداديانشم كم كنم. واي اگه امسال ويزاي كانادام جور بشه، چي ميشه؟ ژل زير گونههام رو ميبرم بهترين متخصصهاي امريكا تزريق كنند. توي فال قهوهام اومده بود، يه سفر طولاني دارم. ايشالله برم جزاير قناري، اونجا بدنم رو بُرنزه كنم. اوه... ماي گاد. پارسالم همين سفر طولاني توي فالم اومد، قبرس نصيبم شد. دلم ميخواد امسال بعد عيد كه از كنسرت لاس وگاس شهرام برگشتم، اگه ايران موندم، لااقل توي فيلم مسعود جون كيميايي كه تست دادم، آرتيست اول بشم.
5 ـ خدا جون آرزو دارم امسال كه قبول شدم، سه ماه تابستون مامان بياد پيشم. بابا باهاش آشتي كنه و با هم بريم خونهي خودمون. دلم ميخواد ديگه بابا كتكم نزنه و هي دنبال بهانه نگرده كه به مامان فحش بده. خدا جون، دلم نميخواد بچهي طلاق باشم. ميخوام بچهي مامان و باباي خودم باشم. مثل اون روزها كه باباي ميثم، صاحب خونهمون بود. ماشين نداشتيم و منم اتاق نداشتم. همهمون توي يه اتاق باشيم ولي بابا و مامان قهر نباشند. خدا جون هر چي عيدي جمع كردم مال تو، ولي كمك كن مامانم با بابا آشتي كنند.
6 ـ مردم ديوونه... سال نو هم خوشحالي داره؟ سال كه نو ميشه يعني يك سال از عمر بيهودهمون رو پشت سر گذاشتيم و به مرگ نزديكتر شديم، ديوونهها... حالا بخنديد... بخنديد... ميخنديد؟ واقعاً كه... حق هم دارين بخنديد. مهموني برين، مهموني بدين. هيچ كدومتون به اندازهي من مرگ رو تو يك قدمياش حس نميكنه. تقصير خودمه؟ آره... من مقصرم. هيچكدومتون، مثل من رابطهي جنسي مخاطره آميز نداشتين كه از نگاه ترحم آميز و گناه آلود هر دوست و آشنايي فرار كنيد. همهي فاميل باهاتون قطع رابطه كنند كه چي... كه بو ميدي. ايدز داري. آره... من ايدز دارم. من هرزهام، تو خوبي، تو پاكي. آره... نه، تو فقط شانس آوردي و گرنه از منم گنديده تري. توپ سال نو كه ميتركه، دلم هُرّي ميريزه پايين. وقت زيادي ندارم. آره... انگار توپ سال نو همين پيغام رو ميده، وقت زيادي ندارم. خدايا اگه صداي اين بندهي سراپا تقصيرت رو ميشنوي، صدبار كه گفتم غلط كردم. صد بار ديگه هم ميگم. من هم دلم ميخواد سال كه نو ميشه لباس جديد بپوشم، عيد ديدني برم، عيدي بدم عيدي بگيرم. بگم، بخندم. داد بزنم آينده مال منِ. آينده... آينده... همين چند سال باقي مونده، آينده است. آره... اصلاً آينده همين فرداست. من هم مثل تموم هم سن و سالام دلم ميخواد بهم توجه بشه. مردم دوستم داشته باشند. ازم فرار نكنند. خانوادهام من رو ننگ ندونند. من رو بغل كنند. توي بغلشون فشارم بدن. به خدا ويلاي شمال و ماشين آخرين سيستم نميخوام. فقط دوستم داشته باشند... اگه نخواستن بغلم كنند، عيب نداره. فقط دركم كنند. درك اونها درد من رو تسكين ميده...
7 ـ ... ...
هفتمي، دعاي شماست. آره، شما دوست خوبم. هر چي از خدا ميخواي، توي قسمت نظرات بنويس. سبز باشي و خوش و آبي تر